ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 37
Page 9
... گل نیلوفر میمانی که بدان درخت پیچیده و ازان بالا میرود .. شکونتلا گفت ه چه سخنان بدیع میگوئی و چه تشبیهات لطیف میکنی ! بیهوده نیست که نام ترا پریا موادا نهاده.اند بحقیقت معنای نام تو ه سخن گوی شیرین زبان ، درست با کلام تو مطابق میافتد ...
... گل نیلوفر میمانی که بدان درخت پیچیده و ازان بالا میرود .. شکونتلا گفت ه چه سخنان بدیع میگوئی و چه تشبیهات لطیف میکنی ! بیهوده نیست که نام ترا پریا موادا نهاده.اند بحقیقت معنای نام تو ه سخن گوی شیرین زبان ، درست با کلام تو مطابق میافتد ...
Page 22
... گل نیلوفر فراز آوردند تا با نوك خار گل سوری بر روی آن سطری بنگارد و راز درونی را عیان سازد . شكونتلا لحظه ای باندیشه فروشد و سپس این بیت را بر برگ گل چنین نوشت : جان من جان من فدای تو باد هیچت از دوستان نیاید یاد ؟ چون دوشیزگان این شعر ...
... گل نیلوفر فراز آوردند تا با نوك خار گل سوری بر روی آن سطری بنگارد و راز درونی را عیان سازد . شكونتلا لحظه ای باندیشه فروشد و سپس این بیت را بر برگ گل چنین نوشت : جان من جان من فدای تو باد هیچت از دوستان نیاید یاد ؟ چون دوشیزگان این شعر ...
Page 74
... گل دلکش جا بجا کوزه ها زگل هشته اندران گونه گونه گل کشته دید آنجا سه ماهر و دختر باغ چون آسمان و گل اختر هر سه بسته کمر پی خدمت در چمن چون فرشته رحمت ز آبیاری چو گل بحلوه گری شاخ گل را ز آب داده طری پرتو حور از فروغ جبين چشمه نوش از لب ...
... گل دلکش جا بجا کوزه ها زگل هشته اندران گونه گونه گل کشته دید آنجا سه ماهر و دختر باغ چون آسمان و گل اختر هر سه بسته کمر پی خدمت در چمن چون فرشته رحمت ز آبیاری چو گل بحلوه گری شاخ گل را ز آب داده طری پرتو حور از فروغ جبين چشمه نوش از لب ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی