ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 94
Page 34
... گفت . اگر اتفاقاً شاه در شناسائی تو تردیدی کند فراموش مکن که باید انگشتری یاد بود را در حال باو ارائه دهی . » شکونتلا از این سخن بر خود لرزید و آهی کشید و گفت « آری ، اندیشه بیوفائی و فراموشکاری او مرا بسیار بيمناك ساخته است . . دخترك گفت ...
... گفت . اگر اتفاقاً شاه در شناسائی تو تردیدی کند فراموش مکن که باید انگشتری یاد بود را در حال باو ارائه دهی . » شکونتلا از این سخن بر خود لرزید و آهی کشید و گفت « آری ، اندیشه بیوفائی و فراموشکاری او مرا بسیار بيمناك ساخته است . . دخترك گفت ...
Page 60
... گفت ای خواجه ، این طفل از پشت راهبان نیست . لیکن عجب و هزار عجب !! . شاه گفت ای بانو از چه متعجب میشوی ؟، زن گفت « از شباهتیکه در قیافه تو با این طفل دیده ، میشود گویا نیمی از پیکر تست . 6 · است . . شاه لحظه ای باندیشه فروشد و سپس گفت ...
... گفت ای خواجه ، این طفل از پشت راهبان نیست . لیکن عجب و هزار عجب !! . شاه گفت ای بانو از چه متعجب میشوی ؟، زن گفت « از شباهتیکه در قیافه تو با این طفل دیده ، میشود گویا نیمی از پیکر تست . 6 · است . . شاه لحظه ای باندیشه فروشد و سپس گفت ...
Page 92
... گفت بخت همراه است وان دگر گفت ، یار با شاه است آن یکی گفت کار بر کام است وان دگر گفت ، صید در دام است ، آن یکی گفت یار همدم تست وان دگر گفت ، زار از غم تست گفت آن يك : ز معدن شاهان گوهر پاك او بود تابان شاه دریا شکونتلا چون رود رود آخر ...
... گفت بخت همراه است وان دگر گفت ، یار با شاه است آن یکی گفت کار بر کام است وان دگر گفت ، صید در دام است ، آن یکی گفت یار همدم تست وان دگر گفت ، زار از غم تست گفت آن يك : ز معدن شاهان گوهر پاك او بود تابان شاه دریا شکونتلا چون رود رود آخر ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی