ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 46
Page 127
... کار و کار بی سامان ماند باری شكونتلا جیران خنده ای کرد شه بطنازی كاين زنان را عجب بود بازی بازی زن که در زمانه بود هم بصد داستان فسانه بود گشت گریان ز خنده اش دلدار خنده بسیار گریه آرد بار پیش از انش نماند صبر وسكون گفت : کایمرد بیمروت ...
... کار و کار بی سامان ماند باری شكونتلا جیران خنده ای کرد شه بطنازی كاين زنان را عجب بود بازی بازی زن که در زمانه بود هم بصد داستان فسانه بود گشت گریان ز خنده اش دلدار خنده بسیار گریه آرد بار پیش از انش نماند صبر وسكون گفت : کایمرد بیمروت ...
Page 133
... کار دلدادگان بکام آمد کرد صیادی از قضا روزی صید خود ماهی دل افروزی ماهی فربه و نکو اندام حوت چرخش فتاده اندر دام بر ... کار او بریب و گمان شد کار داد آن جوهری ز بدخواهی شرطه را زان حکایت ۱۳۳ مجلس ششم.
... کار دلدادگان بکام آمد کرد صیادی از قضا روزی صید خود ماهی دل افروزی ماهی فربه و نکو اندام حوت چرخش فتاده اندر دام بر ... کار او بریب و گمان شد کار داد آن جوهری ز بدخواهی شرطه را زان حکایت ۱۳۳ مجلس ششم.
Page 159
... کار مرد جوان دل طبان از هراس و لرزان تن چهره از هول زرد و باز دهن شه ازین ماجرا شده حيران گشت از راز کار او پرسان دایه گفتش که ای جوان غریب سر این حرز هست سخت عجیب زانکه گر بر زمین فقد ناگاه می نماید چو افعی جانگاه بگرد دست هر که بیگانه ...
... کار مرد جوان دل طبان از هراس و لرزان تن چهره از هول زرد و باز دهن شه ازین ماجرا شده حيران گشت از راز کار او پرسان دایه گفتش که ای جوان غریب سر این حرز هست سخت عجیب زانکه گر بر زمین فقد ناگاه می نماید چو افعی جانگاه بگرد دست هر که بیگانه ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی