ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 50
Page 99
... چو شب مشکین در گذر از خطای آن مسکین باشد چراغ مرده او عفو فرما بد نکرده او دل چو این همه گفتها چو پیر شنفت دل زرحمش بسوخت و انگه گفت : کای دو افسانه گوی افسون ساز تیر از شست رفته نآید باز تیر نفرین چو بود از سر درد لا جرم بن هدف اصابت ...
... چو شب مشکین در گذر از خطای آن مسکین باشد چراغ مرده او عفو فرما بد نکرده او دل چو این همه گفتها چو پیر شنفت دل زرحمش بسوخت و انگه گفت : کای دو افسانه گوی افسون ساز تیر از شست رفته نآید باز تیر نفرین چو بود از سر درد لا جرم بن هدف اصابت ...
Page 109
... چو گل بفروردین ساز با جفت آشیان چو تذرو چو نیلوفری بشاخه سرو » یا تا شوی در جهان سعادتمند بدرقه آرمت يك دو سه پند : عمر خود را به نيك و بد خوشدار تا شوی خوش ز عمر برخوردار با بد و نيك هم زبانى كن نيك خواهی و مهربانی کن تا شود همچو روز ...
... چو گل بفروردین ساز با جفت آشیان چو تذرو چو نیلوفری بشاخه سرو » یا تا شوی در جهان سعادتمند بدرقه آرمت يك دو سه پند : عمر خود را به نيك و بد خوشدار تا شوی خوش ز عمر برخوردار با بد و نيك هم زبانى كن نيك خواهی و مهربانی کن تا شود همچو روز ...
Page 130
... چو بر سرش پر زد آه سوزانش از جگر برزد نفسی سرد از دلش برخاست تير او نشانه آمد راست بر غم چو باری زحد فزون آید فرج از غیب رهنمون آید شب هجران زحد چو درگذرد سحر آید عیان سپیده دمد ناگهان آیتی نمایان شد کاندران كار عقل حیران شد برقی از ...
... چو بر سرش پر زد آه سوزانش از جگر برزد نفسی سرد از دلش برخاست تير او نشانه آمد راست بر غم چو باری زحد فزون آید فرج از غیب رهنمون آید شب هجران زحد چو درگذرد سحر آید عیان سپیده دمد ناگهان آیتی نمایان شد کاندران كار عقل حیران شد برقی از ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی