ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 48
Page 41
... چنین خفیف و بی مقدار دارد و لیکن دوشیانتا پیوسته بر انکار می افزود . . گوتامی کدبانوی صومعه شکونتلا را امر کرد که نقاب از روی بردارد و رخسار خورشیدوار خود را بی پرده بر او باز نماید . ليكن ملك ديگر بار دیده بعزت و شرف برگردانید و گفت ...
... چنین خفیف و بی مقدار دارد و لیکن دوشیانتا پیوسته بر انکار می افزود . . گوتامی کدبانوی صومعه شکونتلا را امر کرد که نقاب از روی بردارد و رخسار خورشیدوار خود را بی پرده بر او باز نماید . ليكن ملك ديگر بار دیده بعزت و شرف برگردانید و گفت ...
Page 63
... چنین پشیمان و عذرخواه ، و با این صورت پریشان و آشفته نزد او آمده باشد ، شادمان شد و اشك شادی و سرور از دیدگان فرو بارید . بيرحم سرنوشت اکنون بنوازشگری دلهای خسته برآمد ، باری ، دست و مضراب قهر روزگار ساز ... چنین سلیم و شوئی چنین ٦٣ شك ونتلا.
... چنین پشیمان و عذرخواه ، و با این صورت پریشان و آشفته نزد او آمده باشد ، شادمان شد و اشك شادی و سرور از دیدگان فرو بارید . بيرحم سرنوشت اکنون بنوازشگری دلهای خسته برآمد ، باری ، دست و مضراب قهر روزگار ساز ... چنین سلیم و شوئی چنین ٦٣ شك ونتلا.
Page 64
کالداس. من گردید و گرنه مردی چنین سلیم و شوئی چنین مهربان هرگز ستم و آزار روا نمیدارد .. شوی گفت آری ای آرام دل و شادی جان ابری از ظلمات نیروهای اهریمنی افق دل مرا فرو ، پوشید و آسمان خیال مرا تیره گون ساخت که جمال بیمثال ترا نشناختم . و ...
کالداس. من گردید و گرنه مردی چنین سلیم و شوئی چنین مهربان هرگز ستم و آزار روا نمیدارد .. شوی گفت آری ای آرام دل و شادی جان ابری از ظلمات نیروهای اهریمنی افق دل مرا فرو ، پوشید و آسمان خیال مرا تیره گون ساخت که جمال بیمثال ترا نشناختم . و ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی