ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 29
Page 59
... پیش آمدن نمی پارستند . اما كودك را ابدأ هول و هراسی نبود ، و همچنان شیر بچه را در چنگال گرفته و بر مادر او لطماتی مینواخت . شاه را چون چشم بران كودك افتاد میل و مهری عجب بر دل او مستولى گشت ، و بآن طفل زیبا که صباحت رخسار را با شجاعت ...
... پیش آمدن نمی پارستند . اما كودك را ابدأ هول و هراسی نبود ، و همچنان شیر بچه را در چنگال گرفته و بر مادر او لطماتی مینواخت . شاه را چون چشم بران كودك افتاد میل و مهری عجب بر دل او مستولى گشت ، و بآن طفل زیبا که صباحت رخسار را با شجاعت ...
Page 118
... آن گروه دین پرور شد پذیره بمعبد آذر چشم دیده آن شهر و شهریان در کار آن راهبان نخستین بار نزد آن سالکان راه ادب رسم آن شهریان نموده عجب پیش آن بخردان فرزانه می نمودند خلق خلق دیوانه زانکه در شهر پر ز نعمت و ناز همه بودند شكونتلا ١١٨.
... آن گروه دین پرور شد پذیره بمعبد آذر چشم دیده آن شهر و شهریان در کار آن راهبان نخستین بار نزد آن سالکان راه ادب رسم آن شهریان نموده عجب پیش آن بخردان فرزانه می نمودند خلق خلق دیوانه زانکه در شهر پر ز نعمت و ناز همه بودند شكونتلا ١١٨.
Page 161
... عذرها خواست از آنچه آمد پیش شرح هجران و وصف خون جگر گفت با كام خشك و ديده تر سر بسر راز خاتم مفقود گفت با گنج گوهر مقصود زان حکایت ز دولت همراه گشت آن دم شكوتلا آگاه 21 ١٦١ مجلس هفتم سرو در پیش قامتش شده پست چهره بازار آفتاب شکست ...
... عذرها خواست از آنچه آمد پیش شرح هجران و وصف خون جگر گفت با كام خشك و ديده تر سر بسر راز خاتم مفقود گفت با گنج گوهر مقصود زان حکایت ز دولت همراه گشت آن دم شكوتلا آگاه 21 ١٦١ مجلس هفتم سرو در پیش قامتش شده پست چهره بازار آفتاب شکست ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی