ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 60
Page 15
... پس گفت « بادشاها ، اگر ما شما را نشناختیم و چنانکه درخور عظمت مقام شماست بشرایط مهمان نوازی نایستادیم بر ما مگیر و سایه دولت خود را از سر ما دریغ مدار و ما را بدیدار خود بنواز .. شاه گفت ای پریرویان از خود چنین بخردی و حقارت سخن نگوئید ...
... پس گفت « بادشاها ، اگر ما شما را نشناختیم و چنانکه درخور عظمت مقام شماست بشرایط مهمان نوازی نایستادیم بر ما مگیر و سایه دولت خود را از سر ما دریغ مدار و ما را بدیدار خود بنواز .. شاه گفت ای پریرویان از خود چنین بخردی و حقارت سخن نگوئید ...
Page 24
... پس با دلی غمگین و خاطری اندوهناك محبوبه خود را وداع کرد و او را امیدوار ساخت که عنقریب درپی او فرستد تا وی را به اعزازی تمام به نزد وی برند کسان شكونتلا بمفارقت ناچار گردن نهاد و ازان پس همه روزه چشم براه فرستاده محبوب دوخته و از همه ...
... پس با دلی غمگین و خاطری اندوهناك محبوبه خود را وداع کرد و او را امیدوار ساخت که عنقریب درپی او فرستد تا وی را به اعزازی تمام به نزد وی برند کسان شكونتلا بمفارقت ناچار گردن نهاد و ازان پس همه روزه چشم براه فرستاده محبوب دوخته و از همه ...
Page 38
کالداس. 6 پس گله را بسوی سایه و آب و گیاه راه مینماید و پس از انکه آنها را بأنهار گوارا و ظلال اشجار رسانید آنگاه خود نیز آرامش و سکون حاصل میکند و البته پادشاه آدمیان را از رئیس جانوران چون قدر و منزلت بیشتر است رنج و محنت نیز افزونتر ...
کالداس. 6 پس گله را بسوی سایه و آب و گیاه راه مینماید و پس از انکه آنها را بأنهار گوارا و ظلال اشجار رسانید آنگاه خود نیز آرامش و سکون حاصل میکند و البته پادشاه آدمیان را از رئیس جانوران چون قدر و منزلت بیشتر است رنج و محنت نیز افزونتر ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی