ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 30
Page 130
کالداس. کار او کاین چنین پریشان شد سینه پر آه و دیده گریان شد خویشتن را چون فرد و تنها دید نفس سرد از جگر بکشید با دل داغدار و سینه ریش چون سر زلف خود بماند پریش پای صبرش نبود و دست ستیز نه دل ماندن و نه راه گریز مرغ حرمان چو بر سرش پر ...
کالداس. کار او کاین چنین پریشان شد سینه پر آه و دیده گریان شد خویشتن را چون فرد و تنها دید نفس سرد از جگر بکشید با دل داغدار و سینه ریش چون سر زلف خود بماند پریش پای صبرش نبود و دست ستیز نه دل ماندن و نه راه گریز مرغ حرمان چو بر سرش پر ...
Page 133
... پر خار و پوست پر دینار شکمش را به تیغ چون بشکافت خاتمی ناگهان در آنجا یافت زان گرانمایه حلقه اندر دست مرد صياد شد ز شادی مست خاتمی پر فروغ و فر و بها بود او را خراج هند بها تا نگینی کند بدست مراد سوی بازار رفت آن صاد بر جوهری با فرهنگ و ...
... پر خار و پوست پر دینار شکمش را به تیغ چون بشکافت خاتمی ناگهان در آنجا یافت زان گرانمایه حلقه اندر دست مرد صياد شد ز شادی مست خاتمی پر فروغ و فر و بها بود او را خراج هند بها تا نگینی کند بدست مراد سوی بازار رفت آن صاد بر جوهری با فرهنگ و ...
Page 143
... پر از لطف و پر صفا گوهر دولتش یار و ایزدش رهبر داشت در بارگه یکی دستور به بدی همدم و زنیکی دور آزار خلقش اندیشه ظلم حرفه ستمگری پیشه بود در فریب اهرمن ز وسوسه اش دیو آموزگار مدرسه اش ! روغن كيد و شيد اهریمن چرب فرق فلك از آن روغن دم ...
... پر از لطف و پر صفا گوهر دولتش یار و ایزدش رهبر داشت در بارگه یکی دستور به بدی همدم و زنیکی دور آزار خلقش اندیشه ظلم حرفه ستمگری پیشه بود در فریب اهرمن ز وسوسه اش دیو آموزگار مدرسه اش ! روغن كيد و شيد اهریمن چرب فرق فلك از آن روغن دم ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی