ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 31
Page 32
... پدر خوانده تعظیم فرود آورد و گفت : سر ه ای پدر ، آنچه گفتی نقش لوح ضمیر است و پندهای تو آویزه گوش جان . لیکن خاطرم از این اندیشه بس مشوش است که در دیار غربت دور از سایه حمایت تو روزگار چگونه بسرآرم ؟ من بدان شاخ صنوبر مانم که از بوستان ...
... پدر خوانده تعظیم فرود آورد و گفت : سر ه ای پدر ، آنچه گفتی نقش لوح ضمیر است و پندهای تو آویزه گوش جان . لیکن خاطرم از این اندیشه بس مشوش است که در دیار غربت دور از سایه حمایت تو روزگار چگونه بسرآرم ؟ من بدان شاخ صنوبر مانم که از بوستان ...
Page 113
... پدر او را ودیعه دار امین چون بشوهر سپاردش باری گوئی افتد ز دوش او باری چون زکوی پدر شود بر شوی گو پدر گرد غم ز روی بشوی کاروان را هم از گذرگه خویش چشمه و آبگیری آمد پیش چشمه ای در صفا به از گوهر رشك تسنيم و 15 ۱۱۳ مجلس چهارم چون در این ...
... پدر او را ودیعه دار امین چون بشوهر سپاردش باری گوئی افتد ز دوش او باری چون زکوی پدر شود بر شوی گو پدر گرد غم ز روی بشوی کاروان را هم از گذرگه خویش چشمه و آبگیری آمد پیش چشمه ای در صفا به از گوهر رشك تسنيم و 15 ۱۱۳ مجلس چهارم چون در این ...
Page 145
... پدر گر پدر رفت از کنار پسر خلق باید ره کرم گیرند همه آئین شاه بپذیرند به یتیمان ره جفا نروند خود بنزديك مال او نشوند دستگیرند همچو به دینان از یتیم و اسیر و مسكينان نیست کس در جهان چنان دلریش که پدر مرده ، بندی و درویش خسرو این امر را ز ...
... پدر گر پدر رفت از کنار پسر خلق باید ره کرم گیرند همه آئین شاه بپذیرند به یتیمان ره جفا نروند خود بنزديك مال او نشوند دستگیرند همچو به دینان از یتیم و اسیر و مسكينان نیست کس در جهان چنان دلریش که پدر مرده ، بندی و درویش خسرو این امر را ز ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی