ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 24
Page 20
... پای نهاد گروه اهریمنان را از مهابت یزدانی او رعبی فرا گرفت چنانکه ازان سرزمین قدس و جایگاه انس دست شیطنت و آزار بداشتند و آن خلوت نشینان عبادت پیشه را بحال آرامش خود گذاشتند . دوشیانتا چون لختی با عابدان همنشینی کرد و روزی دو در جوار ...
... پای نهاد گروه اهریمنان را از مهابت یزدانی او رعبی فرا گرفت چنانکه ازان سرزمین قدس و جایگاه انس دست شیطنت و آزار بداشتند و آن خلوت نشینان عبادت پیشه را بحال آرامش خود گذاشتند . دوشیانتا چون لختی با عابدان همنشینی کرد و روزی دو در جوار ...
Page 130
... پای صبرش نبود و دست ستیز نه دل ماندن و نه راه گریز مرغ حرمان چو بر سرش پر زد آه سوزانش از جگر برزد نفسی سرد از دلش برخاست تير او نشانه آمد راست بر غم چو باری زحد فزون آید فرج از غیب رهنمون آید شب هجران زحد چو درگذرد سحر آید عیان سپیده ...
... پای صبرش نبود و دست ستیز نه دل ماندن و نه راه گریز مرغ حرمان چو بر سرش پر زد آه سوزانش از جگر برزد نفسی سرد از دلش برخاست تير او نشانه آمد راست بر غم چو باری زحد فزون آید فرج از غیب رهنمون آید شب هجران زحد چو درگذرد سحر آید عیان سپیده ...
Page 138
... پای بند کی است این همه عشقبازیم هوسی گیسوی شاهدان چو خم کمند پیش بازوی من نیارد بند چون شد اکنون که در فراق حبیب دست صبرت برفت و پای شکیب ؟ دل مردانه ات زبون افتاد شاهبازی بدام چون افتاد ؟ دل شدت چون ز عشق مالامال شیر کی شد اسیر چشم ...
... پای بند کی است این همه عشقبازیم هوسی گیسوی شاهدان چو خم کمند پیش بازوی من نیارد بند چون شد اکنون که در فراق حبیب دست صبرت برفت و پای شکیب ؟ دل مردانه ات زبون افتاد شاهبازی بدام چون افتاد ؟ دل شدت چون ز عشق مالامال شیر کی شد اسیر چشم ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی