ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 47
Page
... هم در عصر حاضر و هم در روزگار آینده مانند زمان ماضی در همه حال تازه و سرسبز و جاویدانی است . کالیداس را خود در وصف ادب سخنی بدیع است که بدرستی شامل حال خود او تواند شد . وی در یکی از نمایش نامه های خود گفته است : 66 Literature is not ...
... هم در عصر حاضر و هم در روزگار آینده مانند زمان ماضی در همه حال تازه و سرسبز و جاویدانی است . کالیداس را خود در وصف ادب سخنی بدیع است که بدرستی شامل حال خود او تواند شد . وی در یکی از نمایش نامه های خود گفته است : 66 Literature is not ...
Page 89
... هم از حرارت تب در و یاقوت با مژه می سفت با يكايك غم نهان میگفت : کای تو غمخوار جان پرغم من هم نشین هم زبان و همدم من گرم شد جانم از تب سوزان آب سردی بکام تشنه 12 ٨٩ مجلس سوم چون سه نوشاخ رسته از يك اصل یا سه نوگل ...
... هم از حرارت تب در و یاقوت با مژه می سفت با يكايك غم نهان میگفت : کای تو غمخوار جان پرغم من هم نشین هم زبان و همدم من گرم شد جانم از تب سوزان آب سردی بکام تشنه 12 ٨٩ مجلس سوم چون سه نوشاخ رسته از يك اصل یا سه نوگل ...
Page 127
... هم نشین و همره او شد ز نور خرد دلش آگاه که باستخر حلقه گشت تباه گفت او را که خاتم معهود شده در آب برکه خود مفقود زین عجب کار و کار بی سامان ماند باری شكونتلا جیران خنده ای کرد شه بطنازی كاين زنان را عجب بود بازی بازی زن که در زمانه بود هم ...
... هم نشین و همره او شد ز نور خرد دلش آگاه که باستخر حلقه گشت تباه گفت او را که خاتم معهود شده در آب برکه خود مفقود زین عجب کار و کار بی سامان ماند باری شكونتلا جیران خنده ای کرد شه بطنازی كاين زنان را عجب بود بازی بازی زن که در زمانه بود هم ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی