ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 30
Page 70
... هست آب حیات در ظلمات از محبت سرشته گوهر هند سبز و آباد باد کشور هند ! بشنو از من فسانه ای اکنون که زپند و ادب بود مشحون داستان شکونتلا بشنو آن کهن داستان بخوان از نو ژرف بحری بقدر همت تست در حکمت در او توانی جست نور دانش بفر فیروزی زان ...
... هست آب حیات در ظلمات از محبت سرشته گوهر هند سبز و آباد باد کشور هند ! بشنو از من فسانه ای اکنون که زپند و ادب بود مشحون داستان شکونتلا بشنو آن کهن داستان بخوان از نو ژرف بحری بقدر همت تست در حکمت در او توانی جست نور دانش بفر فیروزی زان ...
Page 122
... هست آن كان لطف و معدن خير سرور خیل راهبان در دیر شاد زى كان حكيم دانشمند کرده دامادیت بمهر پسند دختر خویش را بصد تجلیل کرده اينك بدرگه تو گسیل هست همخوابه ات چو مه تابان رشك حوران و غیرت خوبان خجل از روی همچو ماهش گل مانده در شرم موی او ...
... هست آن كان لطف و معدن خير سرور خیل راهبان در دیر شاد زى كان حكيم دانشمند کرده دامادیت بمهر پسند دختر خویش را بصد تجلیل کرده اينك بدرگه تو گسیل هست همخوابه ات چو مه تابان رشك حوران و غیرت خوبان خجل از روی همچو ماهش گل مانده در شرم موی او ...
Page 123
... هست یزدان بر این مقال گواه که نیم من ازین زواج آگاه بود مظهر عدالت و خير چون کند ازدواج با زن غیر ؟ . شه گفت راهب : « مگر چه افتاده است شه که معشوق را زکف داده است ؟ چون ندانی شکونتلا را تو ؟ چون گذاری ره وفا را تو ؟ هست این ماهروی زهره ...
... هست یزدان بر این مقال گواه که نیم من ازین زواج آگاه بود مظهر عدالت و خير چون کند ازدواج با زن غیر ؟ . شه گفت راهب : « مگر چه افتاده است شه که معشوق را زکف داده است ؟ چون ندانی شکونتلا را تو ؟ چون گذاری ره وفا را تو ؟ هست این ماهروی زهره ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی