ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 29
Page 27
... نیست و بی اجازت پیشوای صومعه یعنی حكيم كانوا مبادرت باين GUARDARY عمل مقدور نباشد . و اينك كه او از سفر باز آمده معلوم نیست که اگر داستان مزاوجت دختر خوانده خود را با پادشاه بشنود چه خواهد گفت و با او چه خواهد کرد . خاصه که ایام آبستنی ...
... نیست و بی اجازت پیشوای صومعه یعنی حكيم كانوا مبادرت باين GUARDARY عمل مقدور نباشد . و اينك كه او از سفر باز آمده معلوم نیست که اگر داستان مزاوجت دختر خوانده خود را با پادشاه بشنود چه خواهد گفت و با او چه خواهد کرد . خاصه که ایام آبستنی ...
Page 39
... نیست ، و برای عرض حاجت نیامده ایم ، و دست نیاز باميــــد دستگیری پادشاه دراز نکرده ، ایم زیرا پادشاه دادگر رعیت نواز درختی بارور را ماند که شاخ پر میوۀ خود را بسوی زمین خم کرده است که خلائق از بر و بار آن بی تحمل رنج و تعب متنعم توانند ...
... نیست ، و برای عرض حاجت نیامده ایم ، و دست نیاز باميــــد دستگیری پادشاه دراز نکرده ، ایم زیرا پادشاه دادگر رعیت نواز درختی بارور را ماند که شاخ پر میوۀ خود را بسوی زمین خم کرده است که خلائق از بر و بار آن بی تحمل رنج و تعب متنعم توانند ...
Page 121
... نیست هیچ دردی چو بیوفائی نیست زهر ریزد بکام و خون در دل في وفائی یار عهد گسل طاقتش طاق گشت و با غم جفت پای صبرش نماند و در دل گفت : بی و ترك ما سوى ما نمی نگرد . ره مهر 16 ۱۲۱ مجلس پنجم اينك اين ماهرو امانت تست پاس دارش که در صیانت ...
... نیست هیچ دردی چو بیوفائی نیست زهر ریزد بکام و خون در دل في وفائی یار عهد گسل طاقتش طاق گشت و با غم جفت پای صبرش نماند و در دل گفت : بی و ترك ما سوى ما نمی نگرد . ره مهر 16 ۱۲۱ مجلس پنجم اينك اين ماهرو امانت تست پاس دارش که در صیانت ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی