ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 28
Page 35
... نهاد و خود در طلب گوشه خلوت و آرام بر میآید . تا اواخر ايام خویش را بصلح و سلام بسر آورد و اندوه جهانرا بیکسو نهد . در آنزمان شما هر دو تن بیاد این جایگاه قدیم خود خواهید افتاد و بسوی این وطن مالوف باز خواهید گشت . و در اینجا کنجی خالی ...
... نهاد و خود در طلب گوشه خلوت و آرام بر میآید . تا اواخر ايام خویش را بصلح و سلام بسر آورد و اندوه جهانرا بیکسو نهد . در آنزمان شما هر دو تن بیاد این جایگاه قدیم خود خواهید افتاد و بسوی این وطن مالوف باز خواهید گشت . و در اینجا کنجی خالی ...
Page 36
... نهاد آثار نفرین دورواسای زاهد عیان گردید . اندکی قبل از آنکه فرستادگان کانوای حکیم بدربار شاه برسند ناگهان دو شیانتا را ملالت و تالمی نهانی دست داد ، و مانند کسیکه گم کرده ای دارد در غم و اندوه فرو رفت پس با همنشینان خود ازین تشویش ...
... نهاد آثار نفرین دورواسای زاهد عیان گردید . اندکی قبل از آنکه فرستادگان کانوای حکیم بدربار شاه برسند ناگهان دو شیانتا را ملالت و تالمی نهانی دست داد ، و مانند کسیکه گم کرده ای دارد در غم و اندوه فرو رفت پس با همنشینان خود ازین تشویش ...
Page 85
... نهاد شد پراکنده دیو تیره نهاد چون بیا سود شاه روزی چند با دلی خرم و لبی پرخند ناگهان پیکی آمد از دهلی نيك يي چون كبوتر اهلى با ادب نزد شاه برد نماز خواستش بخت نيك و عمر دراز کای ترا پایگاه عزت و جاه برتر از جایگاه زهره و ماه چون زحق ...
... نهاد شد پراکنده دیو تیره نهاد چون بیا سود شاه روزی چند با دلی خرم و لبی پرخند ناگهان پیکی آمد از دهلی نيك يي چون كبوتر اهلى با ادب نزد شاه برد نماز خواستش بخت نيك و عمر دراز کای ترا پایگاه عزت و جاه برتر از جایگاه زهره و ماه چون زحق ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی