ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 29
Page 37
... نمی کند ، و همچنان که مرکب رونده باد در فضای بی پایان جو پیوسته بخنبش است و لحظه ای آرام نمی گیرد . همچنان که ملکه ماران بار گران عالم وجود را بر تارك هزار سر خود نگاه داشته ودقيقه ثقل مسئولیت را از سر خود فرو نمی گذارد ، پادشاهان نیز ...
... نمی کند ، و همچنان که مرکب رونده باد در فضای بی پایان جو پیوسته بخنبش است و لحظه ای آرام نمی گیرد . همچنان که ملکه ماران بار گران عالم وجود را بر تارك هزار سر خود نگاه داشته ودقيقه ثقل مسئولیت را از سر خود فرو نمی گذارد ، پادشاهان نیز ...
Page 81
... نمی ساخت با رخش درخور او همیداد از ستاره نشان چشم شه بد ز غم ستاره فشان وصف کرد او زتیر در صف جنگ دل شه ریش از نگاه خدنگ او سخن گفتی از کمان یلان در خم ابروان شه دوران گفتی او گر ز صولجان و زگو شاه گفتی شکیب و صبرم کو ؟ او همی زد مثل ز ...
... نمی ساخت با رخش درخور او همیداد از ستاره نشان چشم شه بد ز غم ستاره فشان وصف کرد او زتیر در صف جنگ دل شه ریش از نگاه خدنگ او سخن گفتی از کمان یلان در خم ابروان شه دوران گفتی او گر ز صولجان و زگو شاه گفتی شکیب و صبرم کو ؟ او همی زد مثل ز ...
Page 122
کالداس. و ترك ما سوى ما نمی نگرد . ره مهر و وفا نمی سپرد یاد ما را نمی برد بخیال > آه ازین کبریا و جاه و جلال در زمان پیر راهب دانا کرد شه را ز روی صدق ثنا بادب خواند شاه دانا را وان پیام حکیم کانوا را گفت : کان پير راد پاك روان کرده ما ...
کالداس. و ترك ما سوى ما نمی نگرد . ره مهر و وفا نمی سپرد یاد ما را نمی برد بخیال > آه ازین کبریا و جاه و جلال در زمان پیر راهب دانا کرد شه را ز روی صدق ثنا بادب خواند شاه دانا را وان پیام حکیم کانوا را گفت : کان پير راد پاك روان کرده ما ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی