ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 28
Page 16
... نزد خود خواند . وی که از رنج راه و تعب سفر خسته و فرسوده بود از اینکه شاه از شکار صرف نظر فرموده است شادمان شد ، و آرزو داشت که ملك او را نیز لمحه ای آزاد فرماید تا در گوشه خلوت آسوده نشیند و آرامش جويد . لیکن شاه او را رها نمی کرد و ...
... نزد خود خواند . وی که از رنج راه و تعب سفر خسته و فرسوده بود از اینکه شاه از شکار صرف نظر فرموده است شادمان شد ، و آرزو داشت که ملك او را نیز لمحه ای آزاد فرماید تا در گوشه خلوت آسوده نشیند و آرامش جويد . لیکن شاه او را رها نمی کرد و ...
Page 27
... نزد او باز آمدند و ویرا مانند تندیسی از مرمر سفید بیحرکت و آرام غرق اندیشه محبوب دیدند ، بر او رحم کردند ، و از این واقعه با او سخی نگفتند و آنچه رفته بود نهان داشتند ، و گفتند که ، این چنین ياسمين لطیف را بآب جوشان نباید آزرد ، و ...
... نزد او باز آمدند و ویرا مانند تندیسی از مرمر سفید بیحرکت و آرام غرق اندیشه محبوب دیدند ، بر او رحم کردند ، و از این واقعه با او سخی نگفتند و آنچه رفته بود نهان داشتند ، و گفتند که ، این چنین ياسمين لطیف را بآب جوشان نباید آزرد ، و ...
Page 63
... نزد او خواهیم رفت . . كودك گفت . حاشا که من فرزند تو باشم پدر من شاه دو شیانتاست ! » در این لمحه یکی از خدمتگذاران نزد شکونتلا دویده و او را از واقعه آن تعویذ و حرز و آن مرد ناشناس آگاهی داد . صبر و درنگ نیاورده بشتاب بسوی آنها روان ...
... نزد او خواهیم رفت . . كودك گفت . حاشا که من فرزند تو باشم پدر من شاه دو شیانتاست ! » در این لمحه یکی از خدمتگذاران نزد شکونتلا دویده و او را از واقعه آن تعویذ و حرز و آن مرد ناشناس آگاهی داد . صبر و درنگ نیاورده بشتاب بسوی آنها روان ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی