ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 28
Page 30
... ناگهان نسیمی بوزید و از برگهای درختان قطرات شبنم چون دانه های مروارید بر فرق شکوئنلا نثار کرد . شكونتلا بسوی گلها و نباتات که روزگاری از دست کریم او آب مینوشیدند و شکوفههای زیبا و گلهای دل آرای خود را آرایش ۱ – ذکر این اشياء كه بقوة ما ...
... ناگهان نسیمی بوزید و از برگهای درختان قطرات شبنم چون دانه های مروارید بر فرق شکوئنلا نثار کرد . شكونتلا بسوی گلها و نباتات که روزگاری از دست کریم او آب مینوشیدند و شکوفههای زیبا و گلهای دل آرای خود را آرایش ۱ – ذکر این اشياء كه بقوة ما ...
Page 58
... ناگهان در بازوی راست خود جنبش وارتعاشی احساس کرد . ۱ - اختلاجات و ارتعاشات هر يك از اعضا و جوارح در مرد و زن بعقیده هندوان علامت امری خاص است . که در مردان در طرف راست و در زنان در طرف چپ علامت خير ، و برعکس آن در هر دو جنس علامت شر است ...
... ناگهان در بازوی راست خود جنبش وارتعاشی احساس کرد . ۱ - اختلاجات و ارتعاشات هر يك از اعضا و جوارح در مرد و زن بعقیده هندوان علامت امری خاص است . که در مردان در طرف راست و در زنان در طرف چپ علامت خير ، و برعکس آن در هر دو جنس علامت شر است ...
Page 65
... ناگهان از دست بداد و دوباره ناگهان بدست آورد . کاسیاپای زاهد گفت . دل بد مکن و خاطر آسوده دار ، و غمگین .مباش زیرا این نیروی ناپسند که بر دل تو استیلا یافت ناشی از بدی گوهر و ناپاکی نهاد تو نبود بلکه این در اثر نفرینی بود که یکی از ...
... ناگهان از دست بداد و دوباره ناگهان بدست آورد . کاسیاپای زاهد گفت . دل بد مکن و خاطر آسوده دار ، و غمگین .مباش زیرا این نیروی ناپسند که بر دل تو استیلا یافت ناشی از بدی گوهر و ناپاکی نهاد تو نبود بلکه این در اثر نفرینی بود که یکی از ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی