ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 26
Page 108
... مهر گشود شبنم با دوصد لطف گفت کای فرزند رشته دل بمهر تو پیوند ای براه تو نقد جان قربان ای فدای تو هم دل و هم جان تك كه دور از من فکار شوی خواهم از حق که رستگار شوی باشد انجام نيك در كارت بخت یار تو ، حق نگهدارت دور بادا ز عیب گوهر تو ...
... مهر گشود شبنم با دوصد لطف گفت کای فرزند رشته دل بمهر تو پیوند ای براه تو نقد جان قربان ای فدای تو هم دل و هم جان تك كه دور از من فکار شوی خواهم از حق که رستگار شوی باشد انجام نيك در كارت بخت یار تو ، حق نگهدارت دور بادا ز عیب گوهر تو ...
Page 109
کالداس. باری ای ماهروی مهر جبین باش با شه چو ماه و مهر قرین برفگن پرده ، ای شه خوبان همچو خورشید از رخ تابان شاه بهرام جاه تیر دبیر شیر از جان ز بیم تیرش سیر هست جوزا حمایلش درکار کرده قوسش هزار شیر شکار آنکه کمتر غلام او کیوان مشتری ...
کالداس. باری ای ماهروی مهر جبین باش با شه چو ماه و مهر قرین برفگن پرده ، ای شه خوبان همچو خورشید از رخ تابان شاه بهرام جاه تیر دبیر شیر از جان ز بیم تیرش سیر هست جوزا حمایلش درکار کرده قوسش هزار شیر شکار آنکه کمتر غلام او کیوان مشتری ...
Page 124
... مهر ތ ای دریغا ز عهد یاری تو ! عشقبازی و غمگساری تو ! بنگر در دو چشم مشکنیم یاد کن زان غزال مسکنیم که همی خواندیش بنازشها دادی از مهر بس نوازشها کی گمان بردمت در اول بار که شوی بیوفا در آخر کار شد کدر آینه دلت از زنگ آه و صد آه زان دل ...
... مهر ތ ای دریغا ز عهد یاری تو ! عشقبازی و غمگساری تو ! بنگر در دو چشم مشکنیم یاد کن زان غزال مسکنیم که همی خواندیش بنازشها دادی از مهر بس نوازشها کی گمان بردمت در اول بار که شوی بیوفا در آخر کار شد کدر آینه دلت از زنگ آه و صد آه زان دل ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی