ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 22
Page 15
... ملك دوشيانتا بوی داده است تا او بنام شاه برای انتظام امور اوامر لازم صادر فرماید . در این هنگام ولوله و غوغائی در صومعه استماع افتاد . منادیان از هر سو آواز میدادند که ملك دو شیانتا از شکارگاه باین دیر فرو خواهد آمد . این آوازه که راز ...
... ملك دوشيانتا بوی داده است تا او بنام شاه برای انتظام امور اوامر لازم صادر فرماید . در این هنگام ولوله و غوغائی در صومعه استماع افتاد . منادیان از هر سو آواز میدادند که ملك دو شیانتا از شکارگاه باین دیر فرو خواهد آمد . این آوازه که راز ...
Page 16
... ملك آنها را در این نواحی متفرق ساخته اند » . شاه فرموده ای دوشیزگان ، لطیف بروید و مرا خود فریضه است که این ناحیه قدس ایزدی را از آسیب بدکاران و اهریمنان نگاهبانی نمایم . همانا به سپاهیان خود خواهم گفت که بهوش باشند و با ساکنان این ...
... ملك آنها را در این نواحی متفرق ساخته اند » . شاه فرموده ای دوشیزگان ، لطیف بروید و مرا خود فریضه است که این ناحیه قدس ایزدی را از آسیب بدکاران و اهریمنان نگاهبانی نمایم . همانا به سپاهیان خود خواهم گفت که بهوش باشند و با ساکنان این ...
Page 152
... ملك نمایان شد نام آن از فرشته پرسان شد تا چه بود آن بلند کوه عظیم كه فلك شد ز تیغه اش بدونیم آن ملك گفتش اى مليك اين كوه که بود برتر از فلك بشكوه قله اش چون همیشه زرین است نامه زرینه کوه از این است سنگ و خاکش بود چو زر عیار چرخ گردان از ...
... ملك نمایان شد نام آن از فرشته پرسان شد تا چه بود آن بلند کوه عظیم كه فلك شد ز تیغه اش بدونیم آن ملك گفتش اى مليك اين كوه که بود برتر از فلك بشكوه قله اش چون همیشه زرین است نامه زرینه کوه از این است سنگ و خاکش بود چو زر عیار چرخ گردان از ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی