ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 27
Page
... مرا به تحریر مقدمه آن مأمور فرمود . و من در آن وقت متوجه شدم که این حکایت لطیف و داستان زیبا که بجمال صورت و کمال معنی آراسته شایسته است که بشعر فارسی درآید . زیرا در آن زبان شیرین بیان که زبان شعر و عاشقی است كلام منظوم لغت عشق نامه ...
... مرا به تحریر مقدمه آن مأمور فرمود . و من در آن وقت متوجه شدم که این حکایت لطیف و داستان زیبا که بجمال صورت و کمال معنی آراسته شایسته است که بشعر فارسی درآید . زیرا در آن زبان شیرین بیان که زبان شعر و عاشقی است كلام منظوم لغت عشق نامه ...
Page 42
... مرا بفریبد و نام نيك مرا بزيان آورد درست مانند سیلابی که در تنگنای بستر خود درختان بیگناه را از پای در میآورد او نیز عزت ما را دستخوش فنــا و نابودی میسازد .. شکونتلا با حال پریشان گفت : اگر تو سخنان مرا باور نداری و مرا همسر دیگری می ...
... مرا بفریبد و نام نيك مرا بزيان آورد درست مانند سیلابی که در تنگنای بستر خود درختان بیگناه را از پای در میآورد او نیز عزت ما را دستخوش فنــا و نابودی میسازد .. شکونتلا با حال پریشان گفت : اگر تو سخنان مرا باور نداری و مرا همسر دیگری می ...
Page 64
... مرا فرو ، پوشید و آسمان خیال مرا تیره گون ساخت که جمال بیمثال ترا نشناختم . و شب تار هجران بپایان رسید و دوره اندوه سپری شد و خدای ما را صد شکر که سرانجام آفتاب تابان وصال برآمد · بيك ديگر متصل ساخت و غمام خوف از چهره روشن ماه بر طرف ...
... مرا فرو ، پوشید و آسمان خیال مرا تیره گون ساخت که جمال بیمثال ترا نشناختم . و شب تار هجران بپایان رسید و دوره اندوه سپری شد و خدای ما را صد شکر که سرانجام آفتاب تابان وصال برآمد · بيك ديگر متصل ساخت و غمام خوف از چهره روشن ماه بر طرف ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی