ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 24
Page 105
... پدر کای ز نام تو سرم افسر ر دل به بند تو بسته است و روان بنگر اشك من بچهره روان جان نیازی بر آستانه تست طائر دل در آشیانه تست چون كنم ترك خانه پدری چون نهم دل بدرد در 14 0.1 مجلس چهارم لب و دندان ز لطف کرده پدید بر جهان گنج ...
... پدر کای ز نام تو سرم افسر ر دل به بند تو بسته است و روان بنگر اشك من بچهره روان جان نیازی بر آستانه تست طائر دل در آشیانه تست چون كنم ترك خانه پدری چون نهم دل بدرد در 14 0.1 مجلس چهارم لب و دندان ز لطف کرده پدید بر جهان گنج ...
Page 143
... لطف و پر صفا گوهر دولتش یار و ایزدش رهبر داشت در بارگه یکی دستور به بدی همدم و زنیکی دور آزار خلقش اندیشه ظلم حرفه ستمگری پیشه بود در فریب اهرمن ز وسوسه اش دیو آموزگار مدرسه اش ! روغن كيد و شيد اهریمن چرب فرق فلك از آن روغن دم افسون زشت ...
... لطف و پر صفا گوهر دولتش یار و ایزدش رهبر داشت در بارگه یکی دستور به بدی همدم و زنیکی دور آزار خلقش اندیشه ظلم حرفه ستمگری پیشه بود در فریب اهرمن ز وسوسه اش دیو آموزگار مدرسه اش ! روغن كيد و شيد اهریمن چرب فرق فلك از آن روغن دم افسون زشت ...
Page 145
... لطف مهر یزدان فكند سایه لطف هر که احسان وجود پیش آرد ابر رحمت بر او فروبارد هر که از حرص و آز پرهیزد بردش در پناه خود ایزد هر که آئین نمود رافت و داد ایزدش یار گشت و خاطر شاد بر سر هرکه دامن فشاند بر زر و سیم دهدش اجرها خدای کریم پنجه ...
... لطف مهر یزدان فكند سایه لطف هر که احسان وجود پیش آرد ابر رحمت بر او فروبارد هر که از حرص و آز پرهیزد بردش در پناه خود ایزد هر که آئین نمود رافت و داد ایزدش یار گشت و خاطر شاد بر سر هرکه دامن فشاند بر زر و سیم دهدش اجرها خدای کریم پنجه ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی