ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 20
Page 28
... فرو چکاند اگر با وجود آن دود و بخار قطرات عطر درست در وسط آتش فرو افتد علامت آنست که قربانی بشرف قبول مقرون و تیر دعای مرد عابد بهدف اجابت اصابت کرده است . کانوا چون این رمز الهی را بعلامت قبول بدید شادمان شد . در حال بیرون آمد و بسوی ...
... فرو چکاند اگر با وجود آن دود و بخار قطرات عطر درست در وسط آتش فرو افتد علامت آنست که قربانی بشرف قبول مقرون و تیر دعای مرد عابد بهدف اجابت اصابت کرده است . کانوا چون این رمز الهی را بعلامت قبول بدید شادمان شد . در حال بیرون آمد و بسوی ...
Page 37
... فرو میرود و لمحه ای درنگ نمی کند ، و همچنان که مرکب رونده باد در فضای بی پایان جو پیوسته بخنبش است و لحظه ای آرام نمی گیرد . همچنان که ملکه ماران بار گران عالم وجود را بر تارك هزار سر خود نگاه داشته ودقيقه ثقل مسئولیت را از سر خود فرو ...
... فرو میرود و لمحه ای درنگ نمی کند ، و همچنان که مرکب رونده باد در فضای بی پایان جو پیوسته بخنبش است و لحظه ای آرام نمی گیرد . همچنان که ملکه ماران بار گران عالم وجود را بر تارك هزار سر خود نگاه داشته ودقيقه ثقل مسئولیت را از سر خود فرو ...
Page 50
... فرو هشته و گوئی که از رنج سقایت کوزه های گل خسته و رنجور شده است و رخساره او از شدت گرما میدرخشد و گیسوانش از قطرات خوی ترگشته و باطراف گردن و دوش فرو آویخته است ، او شکونتلاست ! شاه تبسمی کرد و گفت آفرین بر هوش و قریحه تو ای رفیق ...
... فرو هشته و گوئی که از رنج سقایت کوزه های گل خسته و رنجور شده است و رخساره او از شدت گرما میدرخشد و گیسوانش از قطرات خوی ترگشته و باطراف گردن و دوش فرو آویخته است ، او شکونتلاست ! شاه تبسمی کرد و گفت آفرین بر هوش و قریحه تو ای رفیق ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی