ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 46
Page 78
کالداس. كوكب بخت شه زدولت او گشت طالع زیمن طلعت او چونکه شه دل بعشق او پیوست دمی اندر کنار او بنشست بود خاتمی معجز آفرینش بود نام شه نقش بر نگینش حلقه ای چون هلال از زرناب رنگ چون آتش و صفا چون آب بود شاهش غلام حلقه بگوش دادش آن حلقه را ...
کالداس. كوكب بخت شه زدولت او گشت طالع زیمن طلعت او چونکه شه دل بعشق او پیوست دمی اندر کنار او بنشست بود خاتمی معجز آفرینش بود نام شه نقش بر نگینش حلقه ای چون هلال از زرناب رنگ چون آتش و صفا چون آب بود شاهش غلام حلقه بگوش دادش آن حلقه را ...
Page 80
... شه را مصاحبی همدم هم نشینی برازها محرم او برزم و بزم و شکار چست در کار و راست در گفتار بار رنج گران کشیده بی سرد و گرم جهان چشیده بی شاه را گر شکستی آمد چست دادی اندرزها برای درست شاه را شد ندیم راهنمون خواست شه را بصد فسانه فسون هم ...
... شه را مصاحبی همدم هم نشینی برازها محرم او برزم و بزم و شکار چست در کار و راست در گفتار بار رنج گران کشیده بی سرد و گرم جهان چشیده بی شاه را گر شکستی آمد چست دادی اندرزها برای درست شاه را شد ندیم راهنمون خواست شه را بصد فسانه فسون هم ...
Page 81
... شه نمی ساخت با رخش درخور او همیداد از ستاره نشان چشم شه بد ز غم ستاره فشان وصف کرد او زتیر در صف جنگ دل شه ریش از نگاه خدنگ او سخن گفتی از کمان یلان در خم ابروان شه دوران گفتی او گر ز صولجان و زگو شاه گفتی شکیب و صبرم کو ؟ او همی زد مثل ...
... شه نمی ساخت با رخش درخور او همیداد از ستاره نشان چشم شه بد ز غم ستاره فشان وصف کرد او زتیر در صف جنگ دل شه ریش از نگاه خدنگ او سخن گفتی از کمان یلان در خم ابروان شه دوران گفتی او گر ز صولجان و زگو شاه گفتی شکیب و صبرم کو ؟ او همی زد مثل ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی