ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 24
Page 96
... شب تار گشت بختش سیاه و دیده سفید در کشاکش میان بیم و امید شب و روزش قرین صد افسوس روز امیدوار و شب مایوس همه شب تا سحر بنوحه گری دیده پر خون ز گریه سحری شمال تا ببوید دمی شمیم وصال هم نفس بود با نسیم پيك بادش ز عشق بد فرجام سوی معشوق ...
... شب تار گشت بختش سیاه و دیده سفید در کشاکش میان بیم و امید شب و روزش قرین صد افسوس روز امیدوار و شب مایوس همه شب تا سحر بنوحه گری دیده پر خون ز گریه سحری شمال تا ببوید دمی شمیم وصال هم نفس بود با نسیم پيك بادش ز عشق بد فرجام سوی معشوق ...
Page 97
... است بار انده ز طاقت افزون است این گره کاوفتاد در بندش بکشاید مگر خداوندش روزی از ابر روی خور مستور تیره و تار چون شب دیجور بیشه عریان تن از نهیب خزان صرصری پر سموم گشته 13 ۹۷ مجلس چهارم روزگارش بانتظار گذشت روز و شب در فراق یار گذشت ...
... است بار انده ز طاقت افزون است این گره کاوفتاد در بندش بکشاید مگر خداوندش روزی از ابر روی خور مستور تیره و تار چون شب دیجور بیشه عریان تن از نهیب خزان صرصری پر سموم گشته 13 ۹۷ مجلس چهارم روزگارش بانتظار گذشت روز و شب در فراق یار گذشت ...
Page 100
... شب ز هفته و ماه پیکی آخر نیامد از بر شاه ماند بیدار ماهر و همه شب روز در رنج و شب به درد و تعب چشمها باز مانده در شب تار روز او تارتر ز دوری یار صبح تا شام بسته دیده براه که مدر قاصدی رسد ناگاه صدف دیده پر ز در دری گونه ها لعل گون زخون ...
... شب ز هفته و ماه پیکی آخر نیامد از بر شاه ماند بیدار ماهر و همه شب روز در رنج و شب به درد و تعب چشمها باز مانده در شب تار روز او تارتر ز دوری یار صبح تا شام بسته دیده براه که مدر قاصدی رسد ناگاه صدف دیده پر ز در دری گونه ها لعل گون زخون ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی