ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 92
Page 73
... شاه شاه را کرد صید چشم سیاه او پیش و شهش زنی میراند گاه دیدی بشاه و که می ماند چون هدف ساختی زیکر گور ناگه آوانی آمدش از دور بانگ میکرد کای جوان دلیر آهوی دشت را آهوی دشت را به تیر مگیر شرم دار از کمان ابرویش وان سیه چشمکان دل جویش خسرو ...
... شاه شاه را کرد صید چشم سیاه او پیش و شهش زنی میراند گاه دیدی بشاه و که می ماند چون هدف ساختی زیکر گور ناگه آوانی آمدش از دور بانگ میکرد کای جوان دلیر آهوی دشت را آهوی دشت را به تیر مگیر شرم دار از کمان ابرویش وان سیه چشمکان دل جویش خسرو ...
Page 81
... شاه گفتی شکیب و صبرم کو ؟ او همی زد مثل ز خم کمند دل شه بد بگیسوان در بند او ز شطرنج گفتی و از نرد شه بصد رنج خفتی و صد درد او ز گلهای بوستان میگفت شاه گفتی گلی چو او نشکفت او ز لاله همی سخن فرمود شاه از داغ دل نمی آسود یاد میکرد او ز ...
... شاه گفتی شکیب و صبرم کو ؟ او همی زد مثل ز خم کمند دل شه بد بگیسوان در بند او ز شطرنج گفتی و از نرد شه بصد رنج خفتی و صد درد او ز گلهای بوستان میگفت شاه گفتی گلی چو او نشکفت او ز لاله همی سخن فرمود شاه از داغ دل نمی آسود یاد میکرد او ز ...
Page 92
... شاه خندان لب از وفاداری نازنین رخ ز شرم گلناری راز پنهان چو شد عیان تمام خوبرو را نماند جای کلام سر دل فاش گشت از آن کار بی اقرار کی توان انکار ؟ پس دو خواهر بنزد شاه شدند بصدش لطف عذر خواه شدند شاه را آن دو شوخ افسونگر کرده افسانه با ...
... شاه خندان لب از وفاداری نازنین رخ ز شرم گلناری راز پنهان چو شد عیان تمام خوبرو را نماند جای کلام سر دل فاش گشت از آن کار بی اقرار کی توان انکار ؟ پس دو خواهر بنزد شاه شدند بصدش لطف عذر خواه شدند شاه را آن دو شوخ افسونگر کرده افسانه با ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی