ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 65
Page 136
... سر و گهر در چشم شمع آن رخ بدل چو شد روشن شاه نو کرد داستان کهن گشت اندر فراق آن دلدار باز چشمش چو ابر گوهربار خرمن ... سر من دور شد ز همسر من این چه سر بود ، خاك بر سر من ! » هم دران روزگار بود آنجا جشنی از رسم هندوان برپا شكونتلا ١٣٦.
... سر و گهر در چشم شمع آن رخ بدل چو شد روشن شاه نو کرد داستان کهن گشت اندر فراق آن دلدار باز چشمش چو ابر گوهربار خرمن ... سر من دور شد ز همسر من این چه سر بود ، خاك بر سر من ! » هم دران روزگار بود آنجا جشنی از رسم هندوان برپا شكونتلا ١٣٦.
Page 159
... سر داشت دست یازید و از زمین برداشت شده آن جمع جملگی نگران دل پریشان ز کار مرد جوان دل طبان از هراس و لرزان تن چهره از هول زرد و باز دهن شه ازین ماجرا شده حيران گشت از راز کار او پرسان دایه گفتش که ای جوان غریب سر این حرز هست سخت عجیب ...
... سر داشت دست یازید و از زمین برداشت شده آن جمع جملگی نگران دل پریشان ز کار مرد جوان دل طبان از هراس و لرزان تن چهره از هول زرد و باز دهن شه ازین ماجرا شده حيران گشت از راز کار او پرسان دایه گفتش که ای جوان غریب سر این حرز هست سخت عجیب ...
Page 161
... سر شد شعله زد آتش محبت او سوختش دل ز درد و محنت او آتش دل ز آب دیده کشاد تن فرا خاك داد و جان برباد شه ازان ره که شرمساری کرد بپایش نهاد و زاری کرد سر نزد آن ماه شاه نيك انديش عذرها خواست از آنچه آمد پیش شرح هجران و وصف خون جگر گفت با ...
... سر شد شعله زد آتش محبت او سوختش دل ز درد و محنت او آتش دل ز آب دیده کشاد تن فرا خاك داد و جان برباد شه ازان ره که شرمساری کرد بپایش نهاد و زاری کرد سر نزد آن ماه شاه نيك انديش عذرها خواست از آنچه آمد پیش شرح هجران و وصف خون جگر گفت با ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی