ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 58
Page 45
... روی درهم نکشی .. شاه روی بدیشان کرده گفت بیهوده مرا اغوا نکنید و این زن بیچاره را نفریبید ، زیرا همانگونه که ماه شب برگلهای نیم شبی میتابد ، و همانگونه که از آفتاب روز غنچه های صبحگاهی می شکند ، هر کس را برای خویشتن حکومتی و فرمانی است ...
... روی درهم نکشی .. شاه روی بدیشان کرده گفت بیهوده مرا اغوا نکنید و این زن بیچاره را نفریبید ، زیرا همانگونه که ماه شب برگلهای نیم شبی میتابد ، و همانگونه که از آفتاب روز غنچه های صبحگاهی می شکند ، هر کس را برای خویشتن حکومتی و فرمانی است ...
Page 87
... روی هر صنوبر که دید در صحرا بود نقشی ازان قد و بالا روی هر لاله ای که بود بباغ تازه میکرد در دل او داغ چشم هر نرگسی که زیبا بود مست آن چشمهای شهلا بود هر نسیمی كه مشك بوی گیسوی یار می آورد می پرورد هر سهی سرو در چمن میدید قامت یار ...
... روی هر صنوبر که دید در صحرا بود نقشی ازان قد و بالا روی هر لاله ای که بود بباغ تازه میکرد در دل او داغ چشم هر نرگسی که زیبا بود مست آن چشمهای شهلا بود هر نسیمی كه مشك بوی گیسوی یار می آورد می پرورد هر سهی سرو در چمن میدید قامت یار ...
Page 127
... روی ز تو میشوی فتنه در زمانها شان میکنی سخره در زبانها شان روی و خوی تو چون دو دام رهند که ازان پاکدامنان نرهند روی تو چون گلی است در گلزار خوی تو چاه پر ز افعی و مار ! ظاهرت روشن و نکو چون ماه باطنت تیره و تبه ۱۲۷ مجلس پنجم.
... روی ز تو میشوی فتنه در زمانها شان میکنی سخره در زبانها شان روی و خوی تو چون دو دام رهند که ازان پاکدامنان نرهند روی تو چون گلی است در گلزار خوی تو چاه پر ز افعی و مار ! ظاهرت روشن و نکو چون ماه باطنت تیره و تبه ۱۲۷ مجلس پنجم.
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی