ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 28
Page 58
... روان ، گشته ، و آبگیری چون صفحه سیماب و بر سطح آن گلهای نیلوفر کبود بقلم قدرت نقش بسته که در زیبائی از عرصه نیلگون سپهر و ازهار نجوم و کواکب گرو میبرد . نشیمن هائی چند در هر کنار از مرمر مرصع بجواهر هفت رنگ نهاده بودند که زائرین و ...
... روان ، گشته ، و آبگیری چون صفحه سیماب و بر سطح آن گلهای نیلوفر کبود بقلم قدرت نقش بسته که در زیبائی از عرصه نیلگون سپهر و ازهار نجوم و کواکب گرو میبرد . نشیمن هائی چند در هر کنار از مرمر مرصع بجواهر هفت رنگ نهاده بودند که زائرین و ...
Page 122
... روان کرده ما را بخدمت تو روان هست آن كان لطف و معدن خير سرور خیل راهبان در دیر شاد زى كان حكيم دانشمند کرده دامادیت بمهر پسند دختر خویش را بصد تجلیل کرده اينك بدرگه تو گسیل هست همخوابه ات چو مه تابان رشك حوران و غیرت خوبان خجل از روی ...
... روان کرده ما را بخدمت تو روان هست آن كان لطف و معدن خير سرور خیل راهبان در دیر شاد زى كان حكيم دانشمند کرده دامادیت بمهر پسند دختر خویش را بصد تجلیل کرده اينك بدرگه تو گسیل هست همخوابه ات چو مه تابان رشك حوران و غیرت خوبان خجل از روی ...
Page 154
... روان بسوز و گداز نیست خورشید را بجامه نیاز ساية حق سرشته در گل او تافته آفتاب از دل او مار و موران بسی روان ببرش کرده مرغ آشیان بموی سرش آتشین دم ز آبروی غنا آن خاکی رها بیاد فنا هم بزانوی معرفت پرداز نهاده سر مراقبه باز روی از نور قدس ...
... روان بسوز و گداز نیست خورشید را بجامه نیاز ساية حق سرشته در گل او تافته آفتاب از دل او مار و موران بسی روان ببرش کرده مرغ آشیان بموی سرش آتشین دم ز آبروی غنا آن خاکی رها بیاد فنا هم بزانوی معرفت پرداز نهاده سر مراقبه باز روی از نور قدس ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی