ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 25
Page 73
... دید راهگذر جامه زعفرانی اندر ށ تن خراب از ریاضت و پژمان دل زفیض عنایت آبادان شاه چون دید فر دولتشان آفرین گفت و داشت حرمتشان وان سه مرتاض مرد دل آگاه خوانده از جان دعای دولت شاه شاه را سوی دیر خود خواندند در رهش لاله و گل افشاندند شاه ...
... دید راهگذر جامه زعفرانی اندر ށ تن خراب از ریاضت و پژمان دل زفیض عنایت آبادان شاه چون دید فر دولتشان آفرین گفت و داشت حرمتشان وان سه مرتاض مرد دل آگاه خوانده از جان دعای دولت شاه شاه را سوی دیر خود خواندند در رهش لاله و گل افشاندند شاه ...
Page 74
... دید پر درخت بلند چمنی سبز و بوستانی خوش لاله اش جانفزا و گل دلکش جا بجا کوزه ها زگل هشته اندران گونه گونه گل کشته دید آنجا سه ماهر و دختر باغ چون آسمان و گل اختر هر سه بسته کمر پی خدمت در چمن چون فرشته رحمت ز آبیاری چو گل بحلوه گری شاخ ...
... دید پر درخت بلند چمنی سبز و بوستانی خوش لاله اش جانفزا و گل دلکش جا بجا کوزه ها زگل هشته اندران گونه گونه گل کشته دید آنجا سه ماهر و دختر باغ چون آسمان و گل اختر هر سه بسته کمر پی خدمت در چمن چون فرشته رحمت ز آبیاری چو گل بحلوه گری شاخ ...
Page 88
... دید از پای داستان اثری جای پا دید چون بخاك رهش خاك شد توتیای چشم شهش نقش شد بر غبار چون پی یار چون پی یار کرد کرد بر دیده نقش خط غبار در رهش بر فشاند نقد روان وز بی آن نگار گشت روان دید از دور ناگهان آن شاه بیشه ای پر درخت سبز و گیاه ...
... دید از پای داستان اثری جای پا دید چون بخاك رهش خاك شد توتیای چشم شهش نقش شد بر غبار چون پی یار چون پی یار کرد کرد بر دیده نقش خط غبار در رهش بر فشاند نقد روان وز بی آن نگار گشت روان دید از دور ناگهان آن شاه بیشه ای پر درخت سبز و گیاه ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی