ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 30
Page 96
... دیده سفید در کشاکش میان بیم و امید شب و روزش قرین صد افسوس روز امیدوار و شب مایوس همه شب تا سحر بنوحه گری دیده پر خون ز گریه سحری شمال تا ببوید دمی شمیم وصال هم نفس بود با نسیم پيك بادش ز عشق بد فرجام سوی معشوق برده صد پیغام هم نشینش ...
... دیده سفید در کشاکش میان بیم و امید شب و روزش قرین صد افسوس روز امیدوار و شب مایوس همه شب تا سحر بنوحه گری دیده پر خون ز گریه سحری شمال تا ببوید دمی شمیم وصال هم نفس بود با نسیم پيك بادش ز عشق بد فرجام سوی معشوق برده صد پیغام هم نشینش ...
Page 111
کالداس. چون بپایان رسید قول حکیم کرد از هجر ماه دل بدو نیم دیده پر آب و دل پر آتش شد دل ز هجران او مشوش شد با لب خشك و با دو ديده تر خواند در گوش او دعای سفر کرد بر او دعا و گفت درود روی او بوسه داد بر بدرود و آن دو خواهر ز غم پریشیده ...
کالداس. چون بپایان رسید قول حکیم کرد از هجر ماه دل بدو نیم دیده پر آب و دل پر آتش شد دل ز هجران او مشوش شد با لب خشك و با دو ديده تر خواند در گوش او دعای سفر کرد بر او دعا و گفت درود روی او بوسه داد بر بدرود و آن دو خواهر ز غم پریشیده ...
Page 161
... دیده پر آب و دست بر سر شد شعله زد آتش محبت او سوختش دل ز درد و محنت او آتش دل ز آب دیده کشاد تن فرا خاك داد و جان برباد شه ازان ره که شرمساری کرد بپایش نهاد و زاری کرد سر نزد آن ماه شاه نيك انديش عذرها خواست از آنچه آمد پیش شرح هجران و ...
... دیده پر آب و دست بر سر شد شعله زد آتش محبت او سوختش دل ز درد و محنت او آتش دل ز آب دیده کشاد تن فرا خاك داد و جان برباد شه ازان ره که شرمساری کرد بپایش نهاد و زاری کرد سر نزد آن ماه شاه نيك انديش عذرها خواست از آنچه آمد پیش شرح هجران و ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی