ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 66
Page 59
... دست او را بگرفت و نوازش فرمود . ناگهان با کمال حیرت مشاهده کرد که علامت پادشاهی عالم در کف دست آن كودك مرتسم است و همین که دست او را لمس کرد لرزشی اندام او را فرا گرفت آن طفل را نیز باو محبتی دست داد ، و بچه شیر را رها کرد و بسوی او آمد ...
... دست او را بگرفت و نوازش فرمود . ناگهان با کمال حیرت مشاهده کرد که علامت پادشاهی عالم در کف دست آن كودك مرتسم است و همین که دست او را لمس کرد لرزشی اندام او را فرا گرفت آن طفل را نیز باو محبتی دست داد ، و بچه شیر را رها کرد و بسوی او آمد ...
Page 139
... دست گیری تو کجاست ؟ ای دریغا که رفت یار از دست شمع امید من ز پای نشست ! ای دریغا که رفت همسر من خاک اندوه ریخت بر سر من ! لیکن از دست رفت دام مراد ! صید شد رایگان بر صياد گنج مقصود گشت حاصل من از کفم رفت ، وای بر دل من ! دامن وصل یار ...
... دست گیری تو کجاست ؟ ای دریغا که رفت یار از دست شمع امید من ز پای نشست ! ای دریغا که رفت همسر من خاک اندوه ریخت بر سر من ! لیکن از دست رفت دام مراد ! صید شد رایگان بر صياد گنج مقصود گشت حاصل من از کفم رفت ، وای بر دل من ! دامن وصل یار ...
Page 159
کالداس. بازو تا که از حق فزایدش نیرو دست مامش بسته بر شد گره بند آن خزانه پاك از قضا باز و اوفتاد بخاك چونکه آن حرز بر زمین افتاد خاست از خیل خادمان فریاد جمله گفتند کای جوان هشدار ! دست بر آن منه منه زنهار ! ليك شه زان عجب که در سر داشت ...
کالداس. بازو تا که از حق فزایدش نیرو دست مامش بسته بر شد گره بند آن خزانه پاك از قضا باز و اوفتاد بخاك چونکه آن حرز بر زمین افتاد خاست از خیل خادمان فریاد جمله گفتند کای جوان هشدار ! دست بر آن منه منه زنهار ! ليك شه زان عجب که در سر داشت ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی