ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 27
Page 25
... دختر خوانده خود نپسندد . روزی آن دو دختر مهربان که شکونتلا را از خواهر عزیز تر میداشتند بطرف گلزار بر آمدند تا گلی چند چیده و آنرا بفرشته محافظ شكونتلا برسم قربانی نیاز کنند ، باشد که آن روح مجرد این دختر حوری نژاد را از شرور پاس دارد ...
... دختر خوانده خود نپسندد . روزی آن دو دختر مهربان که شکونتلا را از خواهر عزیز تر میداشتند بطرف گلزار بر آمدند تا گلی چند چیده و آنرا بفرشته محافظ شكونتلا برسم قربانی نیاز کنند ، باشد که آن روح مجرد این دختر حوری نژاد را از شرور پاس دارد ...
Page 36
... دختر نيك اختر خويش را مبتلا میدید در باطن يك گونه مسرت و شادی نهانی احساس میکرد ، چه راه سعادت را در برابر آن فرزند ارجمند باز کرده و در نیکبختی را بروی او فراز آورده ده بود و در دل خود میگفت : « آری ، دختر اماتی است گرانبها که چون ...
... دختر نيك اختر خويش را مبتلا میدید در باطن يك گونه مسرت و شادی نهانی احساس میکرد ، چه راه سعادت را در برابر آن فرزند ارجمند باز کرده و در نیکبختی را بروی او فراز آورده ده بود و در دل خود میگفت : « آری ، دختر اماتی است گرانبها که چون ...
Page 122
... دختر خویش را بصد تجلیل کرده اينك بدرگه تو گسیل هست همخوابه ات چو مه تابان رشك حوران و غیرت خوبان خجل از روی همچو ماهش گل مانده در شرم موی او سنبل سوی حجله ببین که آمده باز نو عروس تو با هزاران ناز سرو قدی که شمع بر زن تست دختر او بود ...
... دختر خویش را بصد تجلیل کرده اينك بدرگه تو گسیل هست همخوابه ات چو مه تابان رشك حوران و غیرت خوبان خجل از روی همچو ماهش گل مانده در شرم موی او سنبل سوی حجله ببین که آمده باز نو عروس تو با هزاران ناز سرو قدی که شمع بر زن تست دختر او بود ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی