ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 33
Page 39
... داشت و گل رخسار او که از زیر نقاب نور می افشاند و زاویه فکرت او را روشن میکرد مانند غنچه ای بود که در دسته ای از برگ و گیاه پنهان باشد . شكونتلا نیز دلی آشفته داشت خاطر او را دغدغه اندیشه پریشان میکرد ، و در پلك چشم راست او خلجان و ...
... داشت و گل رخسار او که از زیر نقاب نور می افشاند و زاویه فکرت او را روشن میکرد مانند غنچه ای بود که در دسته ای از برگ و گیاه پنهان باشد . شكونتلا نیز دلی آشفته داشت خاطر او را دغدغه اندیشه پریشان میکرد ، و در پلك چشم راست او خلجان و ...
Page 47
... داشت و خود را همسر من می پنداشت . چون چندی از این وقایع بگذشت روزی ماهیگیری فقیر را سپاهیان شاه در بازار شهر بدیدند که انگشتری قیمتی که نام ملك بر آن منقوش بود در دست داشت ، وبجوهریان برای فروش عرضه میکرد . پس او را به تهمت دزدی بگرفتند ...
... داشت و خود را همسر من می پنداشت . چون چندی از این وقایع بگذشت روزی ماهیگیری فقیر را سپاهیان شاه در بازار شهر بدیدند که انگشتری قیمتی که نام ملك بر آن منقوش بود در دست داشت ، وبجوهریان برای فروش عرضه میکرد . پس او را به تهمت دزدی بگرفتند ...
Page 52
... داشت به حجره شاه درون شد ، و و سرو قامتش آن حرکات و کلمات را بدید و بشنید ، و ازان غم و اندوه که در اثر عشق بر چهره پادشاه ظاهر بود شادمان گردید . پس درباره او ر رحم آورد و دل بسوخت که چگونه رخسار ارغوانیش زعفرانی گشته چون بید مجنون خم ...
... داشت به حجره شاه درون شد ، و و سرو قامتش آن حرکات و کلمات را بدید و بشنید ، و ازان غم و اندوه که در اثر عشق بر چهره پادشاه ظاهر بود شادمان گردید . پس درباره او ر رحم آورد و دل بسوخت که چگونه رخسار ارغوانیش زعفرانی گشته چون بید مجنون خم ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی