ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 43
Page 135
... داد جان را بجود آرایش کف احسان کشود و بخشایش مرد صیاد را بلطف و کرم کرد بس سربلند در عالم گنج سیم و زرش فراوان داد خط راحت ز رنج دوران داد آنکه را کش حساب پاک آید باری از محتسب چه باک آید شه از آندم که نقش خاتم دید شورشی در نهاد گشت ...
... داد جان را بجود آرایش کف احسان کشود و بخشایش مرد صیاد را بلطف و کرم کرد بس سربلند در عالم گنج سیم و زرش فراوان داد خط راحت ز رنج دوران داد آنکه را کش حساب پاک آید باری از محتسب چه باک آید شه از آندم که نقش خاتم دید شورشی در نهاد گشت ...
Page 145
... داد داد ، و دستور را بكيفر داد عدل و احسان شاه نیکوکار گشت مقبول حضرت دادار او که داشت مایه لطف مهر یزدان فكند سایه لطف هر که احسان وجود پیش آرد ابر رحمت بر او فروبارد هر که از حرص و آز پرهیزد بردش در پناه خود ایزد هر که آئین نمود رافت و ...
... داد داد ، و دستور را بكيفر داد عدل و احسان شاه نیکوکار گشت مقبول حضرت دادار او که داشت مایه لطف مهر یزدان فكند سایه لطف هر که احسان وجود پیش آرد ابر رحمت بر او فروبارد هر که از حرص و آز پرهیزد بردش در پناه خود ایزد هر که آئین نمود رافت و ...
Page 167
... داد زنده سازی روان و ایزد شاد پرچم داد گر برافرازی نام خود زنده جاودان سازی گوی دانش اگر در این میدان بیری عمر تست جاویدان هم بكردار نيك و قول درست کار فرمای عهد خود ز نخست اندرین عرصه ترکتازیهاست آسمان را بپرده بازیهاست گردن از کبر تا ...
... داد زنده سازی روان و ایزد شاد پرچم داد گر برافرازی نام خود زنده جاودان سازی گوی دانش اگر در این میدان بیری عمر تست جاویدان هم بكردار نيك و قول درست کار فرمای عهد خود ز نخست اندرین عرصه ترکتازیهاست آسمان را بپرده بازیهاست گردن از کبر تا ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی