ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 39
Page 133
... تن آراسته بمسعودی فلسها همچو درع داودی همچو زر بنده فرومایه تن ز پول پیرایه بسته کرده بهر بقاء نفس بکار گوشت پر خار و پوست پر دینار شکمش را به تیغ چون بشکافت خاتمی ناگهان در آنجا یافت زان گرانمایه حلقه اندر دست مرد صياد شد ز شادی مست ...
... تن آراسته بمسعودی فلسها همچو درع داودی همچو زر بنده فرومایه تن ز پول پیرایه بسته کرده بهر بقاء نفس بکار گوشت پر خار و پوست پر دینار شکمش را به تیغ چون بشکافت خاتمی ناگهان در آنجا یافت زان گرانمایه حلقه اندر دست مرد صياد شد ز شادی مست ...
Page 155
... تن انسان بود خزانه غیب صد علامت عيان زنيك و زبد جست در تن بر همن بخرد بس روایت بود ز عهد قديم ز اختلاج بدن نزد حكيم خلجان گر بود بجانب راست مرد دانا ازان سعادت خواست جنبش ار آیدت بجانب چپ گر رسد محنتی مدار عجب جنبش تن هم از يسار و يمين ...
... تن انسان بود خزانه غیب صد علامت عيان زنيك و زبد جست در تن بر همن بخرد بس روایت بود ز عهد قديم ز اختلاج بدن نزد حكيم خلجان گر بود بجانب راست مرد دانا ازان سعادت خواست جنبش ار آیدت بجانب چپ گر رسد محنتی مدار عجب جنبش تن هم از يسار و يمين ...
Page 161
... تن نزار شـــــده بسرش آتشی چنان بر شد دیده پر آب و دست بر سر شد شعله زد آتش محبت او سوختش دل ز درد و محنت او آتش دل ز آب دیده کشاد تن فرا خاك داد و جان برباد شه ازان ره که شرمساری کرد بپایش نهاد و زاری کرد سر نزد آن ماه شاه نيك انديش ...
... تن نزار شـــــده بسرش آتشی چنان بر شد دیده پر آب و دست بر سر شد شعله زد آتش محبت او سوختش دل ز درد و محنت او آتش دل ز آب دیده کشاد تن فرا خاك داد و جان برباد شه ازان ره که شرمساری کرد بپایش نهاد و زاری کرد سر نزد آن ماه شاه نيك انديش ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی