ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 64
Page 109
... تا شوی در جهان سعادتمند بدرقه آرمت يك دو سه پند : عمر خود را به نيك و بد خوشدار تا شوی خوش ز عمر برخوردار با بد و نيك هم زبانى كن نيك خواهی و مهربانی کن تا شود همچو روز روشن شب باش با مهتران بلطف و ادب خاطر از مهر کهتران کن شاد تا شوی ...
... تا شوی در جهان سعادتمند بدرقه آرمت يك دو سه پند : عمر خود را به نيك و بد خوشدار تا شوی خوش ز عمر برخوردار با بد و نيك هم زبانى كن نيك خواهی و مهربانی کن تا شود همچو روز روشن شب باش با مهتران بلطف و ادب خاطر از مهر کهتران کن شاد تا شوی ...
Page 158
... تا باشد نام مامم شكونتلا باشد غير او کس شکونتلا نبود نام مرغی بر او روا نبود » دل خسرو ازین سخن شد شاد هم سوم سوم بار در طپش افتاد تا بشويد ز لوح دل شك و ريب شاه را شاهدی رسید از غیب بد طلسمی عجیب و سحرآسا معجز انگیز عالم بالا بهر تعويذ ...
... تا باشد نام مامم شكونتلا باشد غير او کس شکونتلا نبود نام مرغی بر او روا نبود » دل خسرو ازین سخن شد شاد هم سوم سوم بار در طپش افتاد تا بشويد ز لوح دل شك و ريب شاه را شاهدی رسید از غیب بد طلسمی عجیب و سحرآسا معجز انگیز عالم بالا بهر تعويذ ...
Page 165
... تا دبير تو در سپهر جلال شد قلمزن عطارد اقبال تا غلام در تو شد بهرام زهره تا گشت مطرب تو مدام تاکه خود مشتری است کیوانت دیده بانی زحل بر ایوانت تا که نپتون چراغ کاخ تو بست شد ارانوس پیش طاق تو پست تا ثوابت همه سپاه تو اند هفت سیاره پيك ...
... تا دبير تو در سپهر جلال شد قلمزن عطارد اقبال تا غلام در تو شد بهرام زهره تا گشت مطرب تو مدام تاکه خود مشتری است کیوانت دیده بانی زحل بر ایوانت تا که نپتون چراغ کاخ تو بست شد ارانوس پیش طاق تو پست تا ثوابت همه سپاه تو اند هفت سیاره پيك ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی