ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 88
Page 87
... بود بباغ تازه میکرد در دل او داغ چشم هر نرگسی که زیبا بود مست آن چشمهای شهلا بود هر نسیمی كه مشك بوی گیسوی یار می آورد می پرورد هر سهی سرو در چمن میدید قامت یار خویشتن میدید ۸۷ بود هر خار ازان گلستانش خار خاری بدل ز هجرانش مجلس سوم ...
... بود بباغ تازه میکرد در دل او داغ چشم هر نرگسی که زیبا بود مست آن چشمهای شهلا بود هر نسیمی كه مشك بوی گیسوی یار می آورد می پرورد هر سهی سرو در چمن میدید قامت یار خویشتن میدید ۸۷ بود هر خار ازان گلستانش خار خاری بدل ز هجرانش مجلس سوم ...
Page 143
... بود چون رسم گشت پادشاه علم روزگار ستم بستم شاه مال مرد عقیم بود رسمی در آن زمان قدیم که برد هر توانگر بلا عقب میمرد عامل شاه مال او میبرد هر پدر بی پسر بدوران بود هستیش ضبط خاص سلطان بود گفت دانا که این حکایت گفت که دل شاه بد برافت جفت ...
... بود چون رسم گشت پادشاه علم روزگار ستم بستم شاه مال مرد عقیم بود رسمی در آن زمان قدیم که برد هر توانگر بلا عقب میمرد عامل شاه مال او میبرد هر پدر بی پسر بدوران بود هستیش ضبط خاص سلطان بود گفت دانا که این حکایت گفت که دل شاه بد برافت جفت ...
Page 152
... بود آن بلند کوه عظیم كه فلك شد ز تیغه اش بدونیم آن ملك گفتش اى مليك اين كوه که بود برتر از فلك بشكوه قله اش چون همیشه زرین است نامه زرینه کوه از این است سنگ و خاکش بود چو زر عیار چرخ گردان از او گرفته قرار جایگاه مجردات بود برتر از جمله ...
... بود آن بلند کوه عظیم كه فلك شد ز تیغه اش بدونیم آن ملك گفتش اى مليك اين كوه که بود برتر از فلك بشكوه قله اش چون همیشه زرین است نامه زرینه کوه از این است سنگ و خاکش بود چو زر عیار چرخ گردان از او گرفته قرار جایگاه مجردات بود برتر از جمله ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی