ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 89
Page 43
... ای پادشاه جبار و ای یار فراموش کار مگر تو نبودی که در زیر سایبانی از یاسمن در کنار چشمه ای چون لؤلؤ درخشان نشستی ؟ و ازان چشمه کفی آب برگرفتی که بیاشامی ؟ دران هنگام آهو بره من بسوی تو آمد ، تو دست خود را از کام خویش گرفته بسوی دهان آن ...
... ای پادشاه جبار و ای یار فراموش کار مگر تو نبودی که در زیر سایبانی از یاسمن در کنار چشمه ای چون لؤلؤ درخشان نشستی ؟ و ازان چشمه کفی آب برگرفتی که بیاشامی ؟ دران هنگام آهو بره من بسوی تو آمد ، تو دست خود را از کام خویش گرفته بسوی دهان آن ...
Page 64
... ای آرام دل و شادی جان ابری از ظلمات نیروهای اهریمنی افق دل مرا فرو ، پوشید و آسمان خیال مرا تیره گون ساخت که جمال بیمثال ترا نشناختم . و شب تار هجران بپایان رسید و دوره اندوه سپری شد و خدای ما را صد شکر که سرانجام آفتاب تابان وصال برآمد ...
... ای آرام دل و شادی جان ابری از ظلمات نیروهای اهریمنی افق دل مرا فرو ، پوشید و آسمان خیال مرا تیره گون ساخت که جمال بیمثال ترا نشناختم . و شب تار هجران بپایان رسید و دوره اندوه سپری شد و خدای ما را صد شکر که سرانجام آفتاب تابان وصال برآمد ...
Page 166
کالداس. ای دلت نقطه محيط وجود وی درت همچو قبله جای سجود ای تو خضر زمان و آب حیات از لبانت روان درین ظلمات ای زمین گشته از دمت گلشن آسمانت ز نور جان روشن من که شاه جهان بنامم من بدرت كمترين غلامم من اوفتادم ز پا من مسکین دستگیرم شو از دم ...
کالداس. ای دلت نقطه محيط وجود وی درت همچو قبله جای سجود ای تو خضر زمان و آب حیات از لبانت روان درین ظلمات ای زمین گشته از دمت گلشن آسمانت ز نور جان روشن من که شاه جهان بنامم من بدرت كمترين غلامم من اوفتادم ز پا من مسکین دستگیرم شو از دم ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی