ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 24
Page 6
... ایشان ترا دست دهد هر آینه از دیدار ایشان خوشنودی شوی ، و آنان نیز از آنکه ملکی چنین عادل و رؤف دارند سرافراز میگردند . باشد که بعنایت سلطان از شر اهریمنان خلاص يابيم .. دو شیانتا پرسش فرمود که آیا کانوا رئيس ايشان در صومعه میباشد ...
... ایشان ترا دست دهد هر آینه از دیدار ایشان خوشنودی شوی ، و آنان نیز از آنکه ملکی چنین عادل و رؤف دارند سرافراز میگردند . باشد که بعنایت سلطان از شر اهریمنان خلاص يابيم .. دو شیانتا پرسش فرمود که آیا کانوا رئيس ايشان در صومعه میباشد ...
Page 38
... ایشان مردمان شهری همه چون دیوانگان آشفته حال جلوه گر میشدند ، و بعينه مانند ساکنان خانه ای چوبین که ناگهان گرفتار حریق شده باشد چگونه از حال طبیعی خارج میشوند و در نظر رهگذران رفتار ایشان جنون آمیز می نماید · 6 آن انبوه خلائق را ظاهری ...
... ایشان مردمان شهری همه چون دیوانگان آشفته حال جلوه گر میشدند ، و بعينه مانند ساکنان خانه ای چوبین که ناگهان گرفتار حریق شده باشد چگونه از حال طبیعی خارج میشوند و در نظر رهگذران رفتار ایشان جنون آمیز می نماید · 6 آن انبوه خلائق را ظاهری ...
Page 65
... ایشان را نوازش فرمود ، وكودك ايشان را در آغوش گرفت و در حق او دعا کرد ، و سپس گفت « خوش باشید ، ای برگزیدگان ، رب كه اين كودك خرد عنقریب پهلوانی بزرگ شود ، و بر فراز امواج قدم گذارد و در گردونه آسمانی از شش دریا بگذرد ، هفت اقلیم بگیرد ...
... ایشان را نوازش فرمود ، وكودك ايشان را در آغوش گرفت و در حق او دعا کرد ، و سپس گفت « خوش باشید ، ای برگزیدگان ، رب كه اين كودك خرد عنقریب پهلوانی بزرگ شود ، و بر فراز امواج قدم گذارد و در گردونه آسمانی از شش دریا بگذرد ، هفت اقلیم بگیرد ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی