ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 29
Page 4
کالداس. روی عزیمت بجنگل انبوهی در دامن کوه ، آورد ، و چون جانوران آنرا شکار ساخت بجنگلی دیگر تاخت ناگهان گوزنی زیبا در مد نظر او نمودار گشت . گردونه خود را در پی او بحرکت آورد . اسبان تيزتك باد پیما تاختن آوردند و او از کوکبه خود دور ...
کالداس. روی عزیمت بجنگل انبوهی در دامن کوه ، آورد ، و چون جانوران آنرا شکار ساخت بجنگلی دیگر تاخت ناگهان گوزنی زیبا در مد نظر او نمودار گشت . گردونه خود را در پی او بحرکت آورد . اسبان تيزتك باد پیما تاختن آوردند و او از کوکبه خود دور ...
Page 35
... آورد و شما هر دو بسعادت و نیکبختی زندگانی بپایان بردید و مردم کشور از عدالت و دادگستری ملك و ملكه بسعادت و نيكبختی زندگانی کردند ، هنگامیکه پسر والا گهر شما چون نهالی بارور قد برافراشت ، دران هنگام شوی سالخورده تو زمام امور را بدست ...
... آورد و شما هر دو بسعادت و نیکبختی زندگانی بپایان بردید و مردم کشور از عدالت و دادگستری ملك و ملكه بسعادت و نيكبختی زندگانی کردند ، هنگامیکه پسر والا گهر شما چون نهالی بارور قد برافراشت ، دران هنگام شوی سالخورده تو زمام امور را بدست ...
Page 52
... آورد و دل بسوخت که چگونه رخسار ارغوانیش زعفرانی گشته چون بید مجنون خم شده ، و ازان سختی و سنگدلی که با شکونتلا ابراز داشت پشیمان و ازان پشیمانی در صدد است گناه خود را کفاره دهد و خطا را بصواب باز آورد آئینه رخسار مردانه آن شاه جوان با ...
... آورد و دل بسوخت که چگونه رخسار ارغوانیش زعفرانی گشته چون بید مجنون خم شده ، و ازان سختی و سنگدلی که با شکونتلا ابراز داشت پشیمان و ازان پشیمانی در صدد است گناه خود را کفاره دهد و خطا را بصواب باز آورد آئینه رخسار مردانه آن شاه جوان با ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی