ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 25
Page
... آنکه عمر کالیداس در این منظومه هندوئی دو مسئله از مسائل فرهنگی باستانی دو را در طی کلام مندرج ساخته و بآن هر دو اشاره کرده است . نخست انسانی وقتی پخته و رسیده میشود و آدمی زاد هنگامی از حضیض نقصان باوج کمال میرسد که بوظیفه دین و آئین ...
... آنکه عمر کالیداس در این منظومه هندوئی دو مسئله از مسائل فرهنگی باستانی دو را در طی کلام مندرج ساخته و بآن هر دو اشاره کرده است . نخست انسانی وقتی پخته و رسیده میشود و آدمی زاد هنگامی از حضیض نقصان باوج کمال میرسد که بوظیفه دین و آئین ...
Page 36
... آنکه شبح شکونتلا از برابر دیده محو گردید پیر مرد آهی سرد برآورد ، و از درد فراق فرزند عزیز دانهاى اشك از چشم روان كرد . لیکن در همان حال که برنج مفارقت آن دختر نيك اختر خويش را مبتلا میدید در باطن يك گونه مسرت و شادی نهانی احساس میکرد ...
... آنکه شبح شکونتلا از برابر دیده محو گردید پیر مرد آهی سرد برآورد ، و از درد فراق فرزند عزیز دانهاى اشك از چشم روان كرد . لیکن در همان حال که برنج مفارقت آن دختر نيك اختر خويش را مبتلا میدید در باطن يك گونه مسرت و شادی نهانی احساس میکرد ...
Page 45
... آنکه غباری از ظلمت جهل بر صحیفه دل من نشسته و آئینه خاطر مرا مكدر ساخته است که زن حلال و زوجه شرعی خود را نمی شناسم و انکار میکنم • و یا آنکه او را شیطان بگفتار دروغ و سخنان ناراست وا داشته است در این صورت شما بگوئید آیا من باید که خود ...
... آنکه غباری از ظلمت جهل بر صحیفه دل من نشسته و آئینه خاطر مرا مكدر ساخته است که زن حلال و زوجه شرعی خود را نمی شناسم و انکار میکنم • و یا آنکه او را شیطان بگفتار دروغ و سخنان ناراست وا داشته است در این صورت شما بگوئید آیا من باید که خود ...
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی