ShakuntalaUniversity of Delhi, 1957 - 175 pages |
From inside the book
Results 1-3 of 24
Page 40
... آمده ایم آن امانت را بصاحب آن مسترد داریم . او را در کاخ خود نگاه دار و بآئین پادهاشان همسر خود را پذیرائی فرما . . شاه که نقش شکونتلا را بکلی از لوح خاطر شسته بود ازین سخنان در عجب شد و بشگفتی گفت این چه سخن است ؟ و مقصود از این کلام ...
... آمده ایم آن امانت را بصاحب آن مسترد داریم . او را در کاخ خود نگاه دار و بآئین پادهاشان همسر خود را پذیرائی فرما . . شاه که نقش شکونتلا را بکلی از لوح خاطر شسته بود ازین سخنان در عجب شد و بشگفتی گفت این چه سخن است ؟ و مقصود از این کلام ...
Page 53
کالداس. سخت فضل و بزرگواری این خسرو عالی قدر بخوبی پدید آمده است . الحق که گوهری است گرانبها که دست هنرمند مرد جوهری جرم کدورت از آن پاك كرده ، وسطح آنرا با سوهان ناکامی صیقل داده . اينك آب لطف ازان میتراود و پرتو مهر ازان میدرخشد ، آری ...
کالداس. سخت فضل و بزرگواری این خسرو عالی قدر بخوبی پدید آمده است . الحق که گوهری است گرانبها که دست هنرمند مرد جوهری جرم کدورت از آن پاك كرده ، وسطح آنرا با سوهان ناکامی صیقل داده . اينك آب لطف ازان میتراود و پرتو مهر ازان میدرخشد ، آری ...
Page 122
... آمده باز نو عروس تو با هزاران ناز سرو قدی که شمع بر زن تست دختر او بود ولی زن تست همسر خویش بین تو بر دار خویش در بر خویش گیر همسر خویش بر تن تو قبای دامادی باد میمون کنون بصد شادی آسمانی چو هست پیکر تو برهما ، بسته عقد همسر شكونتلا ۱۲۲.
... آمده باز نو عروس تو با هزاران ناز سرو قدی که شمع بر زن تست دختر او بود ولی زن تست همسر خویش بین تو بر دار خویش در بر خویش گیر همسر خویش بر تن تو قبای دامادی باد میمون کنون بصد شادی آسمانی چو هست پیکر تو برهما ، بسته عقد همسر شكونتلا ۱۲۲.
Common terms and phrases
آب آسمان آفتاب آمد آنکه آورد ازان است که افتاد اگر اند اندر او اهریمن ای ایشان ایندرا اينك با باد بار باز باشد باید بد بسوی بود به بی پادشاه پای پدر پر پس پی پیر پیش تا ترا تن تو جان جهان چشم چند چنین چو چون حال حرز حق حکایت حوری خاطر خدای خواهد خود خوش خویش داد داده دارد داستان داشت دختر درد دست دل دو دور دوشیانتا دهلی دید دیده دیگر دیو راه رفت روان روز روی زاهدان زمین ساخت سانسکریت سخن سر سه شاد شاه شب شد شده شکونتلا شود شوی شه صومعه عشق غم فرزند قرار کار کرد کرده کردی کن کند گر گردید گشت گفت گل گوهر لطف ما ماه مرا مرد مگس ملك مهر می ناگهان نام ندیم نزد نظر نقش نمی نو نور نهاد نیز نیست وی ها هر هست هم همچو همه هند هندوستان یار یافت يك یکی